چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
نوشته شده توسط : اندرزگو

۱: زندگی عجب داستان پیچیده ای داره. عجب ناگفته ها و ناپیدا شده ها! هر روز یه ایده ی جدید، یه تیوری جدید می یاد و یا اینکه بوده و تو تازه پیداش می کنی! اینکه چطور شد که ما این شدیم، رفتارهای ما چطور شکل گرفت! ما به عنوان ادمیزاد، از کجا امدیم و چطور شد که از مرز بی نهایت بد تا مرز بینهایت خوب متنوع شدیم! اصلن مرز خوب و بد چطور شکل گرفت؟ مردم جامعه را می سازند یا جامعه مردم را؟ کدومش اول اگاهانه اتفاق افتاد...زندگی عجب داستان پیچیده ای دارد.

۲: اسمان، زمین و روزگار همیشه یه شکله. چطور می شه یه موقعی همه چی سیاه ، سخت، بدبو و تنگه! اره تنگ، وقتی که احساس می کنی توی دنیا هیچ جایی برای تو نیست. هیچ کس تو رو نمی بینه. هیچ امیدی برات نمونده. توی هیچ‌کاری موفق نیستی... چندی بعد همون دنیا می شه قشنگ. زندگی ملودی داره، با انگیزه بیدار می شی، عاشق مشرب می شی و به مورچه ی روی زمین هم لبخند می زنی. به خودت می بالی و از همه مهمتر امید داری! اسمان، زمین و روزگار هنوز یه شکله اما تو تغییر می کنی.

۳: اسمان زیبایم ارزوست....




:: بازدید از این مطلب : 44
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 8 مرداد 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: